ممکن است

ممکن است

کشاورزی بود که تنها یه اسب و پسرش را داشت.روزی اسبش فرار کرد .
همسایه ها به او گفتند:چه بد اقبالی!
او پاسخ داد: ممکن است.
روز بعد اسبش بادو اسب دیگر برگشت.همسایه ها به او گفتند:چه خوش شانسی!
او گفت:ممکن است.
پسرش وقتی در حال تربیت اسبها بود افتاد و پایش شکست.
همسایه ها به او گفتند:چه اتفاق ناگواری
او پاسخ داد : ممکن است.
فردای آن روز افراد دولتی برای سرباز گیری به روستای آنها آمدندتا مردان را به جنگ ببرند اما پسر او را نبردند.همسایه ها گفتند:چه خوش شانسی!
او پاسخ داد ممکن است.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 10 تير 1393برچسب:,

] [ 19:3 ] [ مهرنوش ]

[ ]